Wednesday, August 21, 2013

دوری از خانواده باعث شده که شبا رو کلا تو ایران بگذرونم. بعضی وقتا  ٢ یا ٣ بار از خواب  بیدار میشم و بازم خواب میبینم که ایرانم و میگم که" من که هفته پیش بودم, بازم رفتم و برگشتم" خلاصه هی دارم تو خواب این رفت و آمدهام رو توجیه میکنم. ضمیر ناخودآگاهم اونجاس و خودم اینجا  

Friday, August 2, 2013

بعضی وقتا که به عقب برمی گردم می بینم که  چه زندگی قشنگی داشتم و چه چیزای تو زندگیم بوده که من اصلا انتظارشون رو نداشتم و با مرور خاطرهای گذشته به وجد میام که چه قدر خوبه که آینده هم هست و باید انتظار بهتر از اینا رو داشته باشم و چه آرزوهای بزرگی که در آینده برآورده خواهند شد. خوشحالم که هنوز زنده هستم و هنوز دارم از این زیبایها لذت میبرم. اگه امروز آخرین روز زندگیم هم باشه هیچ چیزی رو از دست ندارم و بازم خوشحال خواهم بود