Wednesday, July 28, 2010

حكيمانه

برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال
بنگر که تو چگونه می افتی

شاعر اين شعر مردي وارسته و عاشق كمك ,او بنيان گذار انجمني شد كه با كمك عده زيادي شروع به مدرسه سأزي در دور افتاده ترين نقاط كشور نمود و هزينه جاري مدرسه ها را هم همين افراد مي پردازند. اين شعر زيبايي إز اوست

مدرسه عشق
در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن همواره اول صبح
به زباني ساده
مهر تدريس کنند
و بگويند خدا
خالق زيبايي
و سراينده ي عشق
آفريننده ماست
مهربانيست که ما را به نکويي
دانايي
زيبايي
و به خود مي خواند
جنتي دارد نزديک ، زيبا و بزرگ
دوزخي دارد – به گمانم -
کوچک و بعيد
در پي سودايي ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست
در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و رياضي را با شعر
دين را با عرفان
همه را با تشويق تدريس کنند
لاي انگشت کسي
قلمي نگذارند
و نخوانند کسي را حيوان
و نگويند کسي را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غايب بکند

و به جز از ايمانش
هيچ کس چيزي را حفظ نبايد بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالي نشود از احساس
درس هايي بدهند
که به جاي مغز ، دل ها را تسخير کند
از کتاب تاريخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسي حرف دلش را بزند

غير ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسي بعد از اين
باز همواره نگويد:"هرگز"
و به آساني هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشي تکرار شود
رنگ را در پاييز تعليم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگي را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق
کار را در کندو
و طبيعت را در جنگل و دشت
مشق شب اين باشد
که شبي چندين بار
همه تکرار کنيم :
عدل
آزادي
قانون
شادي
امتحاني بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ايم

در مجالي که برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
که در آن آخر وقت
به زباني ساده
شعر تدريس کنند
و بگويند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

سيب زميني تنوري!!!!

بهش گفتم داري مياي خونه دو سه كيلو سيب زميني هم بخر، نداريم.
وقتي اومد سيب زميني تازه و خيلي خوبي خريده بود. يك دفعه چشماي هر دوتامون برق زد و اون دست به كار شد!!!
سريع چند تاشو شست و با پوست ورقه ورقه كرد. بعد اونهارو، روي سه پايه ماكروفر گذاشت و زمان داد. سيب زميني ها در حين پخت، پف كرده بودند . بعد از چند دقيقه كاملا پخته شدند و شروع كرديم به داغ داغ خوردنشون!
خيلي خوب بود ولي انگار يه چيزي كم بود تا شبيه چيپس تنوري كه آماده تو بيرون مي فروشن، بشه!!!
يك دفعه دوتايي به يخچال نگاه كرديم، آها!!! سركه سيب!!! بعد دوتايي آي كيو زديم. يه دونه سرنگ استريليزه برداشتيم و سركه سيب خونگي رو توي وسط سيب زميني هاي نيم پز تزريق مي كرديم! عجب چيزي شده بود، كلي كيف كرديم و بقيه سيب زميني تنوري هارو با طعم سركه خونگي نوش جون كرديم!!!
اين جور غذا پختن همراه با هيجان رو خيلي دوست دارم!
تازه زياد هم ظرف كثيف كردن نداره، اين از همه چي مهمتره:)) نه!

Saturday, July 17, 2010

حاضر جوابی

روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:
«شما براي چي مي نويسيد استاد؟»
برنارد شاو جواب داد:
«برای یک لقمه نان»
نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»
وبرنارد شاو
گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»

********************************************!

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو
! وقتی من شما
را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله !
من هم هر وقت
شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید
!


Monday, July 5, 2010

چی بپزم!


می گفت: انقدر خودتو درگیر زندگی نکن؛ این خاله بازیها و خاله زنک بازیهارو ول کن، مثل قدیما باش!
می گم! بابا ننت خوب بابات خوب سلف تعطیله؟ می فهمی؟ البته فعلا برای کارمندا تعطیله! ولی خوب نمیشه که من تنها راه بیفتم برم سلف
و غذا کوفت کنم بعد اون بره خونه و پدر آشپزخونه رو بعد از 2 ساعت وقت برای پختن فقط یه مدل غذا در بیاره! تازه تمام مواد اولیه اش هم باید توسط من آماده بشه!
می شینم تو خونه یه خورده با خودم خاله بازی می کنم، فکر می کنم ناهار چی بپزم، بعد در کمال آرامش؛ چون مطمئنم که کف زمین روغن نریختم و همه جا مثل قبل مرتبه غذا می پزم بعد اون می آد، دوتایی می خوریم کلی به به و تعریف می کنه بعد باز در کمال آرامش بدون اینکه کف آشپزخونه رو بشورم، ظرفها شسته می شه، من می شم خانم خانه دار ولی می ارزه به اینکه بخوانم کل بعد از ظهر و عصر و شب رو هم خانه داری کنم!
من این خاله بازیهارو ترجیح می دم. ولی کاش این سه ماه نبود سلف برای من زود سپری بشه، کاریش نمیشه کرد ولی حالا برای اینکه دلتون بسوزه امروز ناهار قیمه بادمجون داریم با سالاد و ماست و سبزی خوردن و یه عالمه ته دیگ!!!
خدا فردا رو به خیر کنه! فردا چی بپزم
!

تنبیه

وقتی که خیلی از دست خودم عصبانی میشم بزرگترین تنبیه رو انجام میدم یعنی یه آبنبات میزارم تو دهنم و خودمو مجبور میکنم که تا آخرش مک بزنم و گاز نزنم
البته تا حالا جواب نداده و فقط باعث شده که بازم بخورم و خوشحالتر شم و :) :)