Tuesday, December 24, 2013

اینقدرخوشحالم که نمیدونم  باید چه کار کنم یا چه جوری خوشحالیم رو فریاد بزنم 
اسمم برای مکه در اومده و این درست همزمان با تموم شدن دوران دانشجویم و شروع زندگی جدیدمه 
خدایا خیلی دوست دارم  

Saturday, December 21, 2013

یلدا

گویا امروز کوتاهترین روز سال  و طولانی ترین شب سال هست ولی وقتی شاد نباشی حتی کوتاهترین روز سال هم برات طولانی میشه
 دلم از دنیا گرفته 
چه ما آدما باحالیم وقتی خودمون هم مقصر هستیم همه چی رو میندازم گردن دنیا 

Tuesday, October 29, 2013

چشمم رو میبندم و تو خیالم می بینم که یکی زنگ ساختمون رو میزنه و من که طبق معمول میدونم که کسی با ما کاری نداره  فقط در رو باز میکنم و میرم سراغ کار خودم ولی دوباره زنگ خونه خودمون رو میشنوم و میرم که باز به این بازار یابا بگم که زبونتونو  نمیفهمم وقتی در رو باز میکنم بابا و مامانمو پشت در میبینم و .... وقتی چشمامو باز میکنم اشک بهم اجازه نمیده که واقیعت تلخ اینکه رویائی بیش نبوده رو بفهمم  

Wednesday, October 9, 2013

منتظر

امروز همش منتظر یه خبر خوب هستم بدون هیچ دلیلی البته یکی که شنیدم ولی نمیدونم چرا همش هی چک میل میکنم و هی منتظر یه میل خوشحال کننده هستم  :) چه خوب  

Tuesday, September 24, 2013

یاد ١٤ سال پیش افتادم که امتحان شیمی داشتم و تا صبح درس خوندم و به برفی که از آسمون میبارید  نگاه کردم  و  لذت بردم 

امشب هم کار دارم و خوابم  نمیبره و کلی فکر اومده  به مغزم 

خلاصه بگم نتیجه گیری کلی اینه که زندگی مثل یه  سهمی که تقعر ش رو به پایین هست و من الان تو نیمه سمت راست زندگی قرار دارم  و انگار     نموداره  الان تقارن داره با ١٤ سال پیش, با محاسبات دقیق و پیچیده که الان جای  بحثش  نیست  نتیجه میگیریم که من تا ٧ سال آینده شروع میکنم به بچه بازی در اوردن و بچه شدن و خلاصه میوفتم تو سرازیری  زندگی و یوهو و و و و و  

Friday, September 20, 2013

من دیگه کی هستم !

ماهیی  که برای ٢ ماه پیش من امانت بود دیشب از تو تونگ آب پریده بود بیرون و مرده بود و این در حالیه که امروز صاحبش قرار بود بیاد و ببردش.
 
دچار یاس فلسفی شدم که برای این روزای من خیلی لازمه ! چون همش در گیر تموم کردن پایان نامه هستم و همش به این فکرم که چه کار کنم که مجبور نشم شهریه بدم و از این جور حرفا

ولی  الان یه حس بی وزنی  دارم و به این فکرم که منی که  ممکنه  یه لحظه دیگه از تو تونگم  بپرم بیرون و دیگه تو این دنیا نباشم چرا این قدر شور میزنم و چرا اینقدر پشت سر آدما حرف میزنم و چرا دارم فریب این دوز و کلکهای  دنیا رو میخورم

ایست ! وایسا آرام !  کجا داری میری !

Wednesday, August 21, 2013

دوری از خانواده باعث شده که شبا رو کلا تو ایران بگذرونم. بعضی وقتا  ٢ یا ٣ بار از خواب  بیدار میشم و بازم خواب میبینم که ایرانم و میگم که" من که هفته پیش بودم, بازم رفتم و برگشتم" خلاصه هی دارم تو خواب این رفت و آمدهام رو توجیه میکنم. ضمیر ناخودآگاهم اونجاس و خودم اینجا  

Friday, August 2, 2013

بعضی وقتا که به عقب برمی گردم می بینم که  چه زندگی قشنگی داشتم و چه چیزای تو زندگیم بوده که من اصلا انتظارشون رو نداشتم و با مرور خاطرهای گذشته به وجد میام که چه قدر خوبه که آینده هم هست و باید انتظار بهتر از اینا رو داشته باشم و چه آرزوهای بزرگی که در آینده برآورده خواهند شد. خوشحالم که هنوز زنده هستم و هنوز دارم از این زیبایها لذت میبرم. اگه امروز آخرین روز زندگیم هم باشه هیچ چیزی رو از دست ندارم و بازم خوشحال خواهم بود 

Saturday, March 16, 2013

بازم بهاره بازم بهاره بازم این دل من هوایی شده  بازم هوایی شده
هوای زنده شدن هوای نو شدن هوای جوونه زدن هوای دور ریختن همه ی  درسا و مشقا و دغدغه ها  و فکرا و حساب کتابا و دو دو تا  چهار تا کردنا و همه و همه دل مشغولی ها رو کرده

دوباره طبیعت زنده میشه و منم دوباره می شکفم هوراااااااا