روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:
«شما براي چي مي نويسيد استاد؟»
برنارد شاو جواب داد:
«برای یک لقمه نان»
نویسنده جوان برآشفت که:«متاسفم!برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم!»
وبرنارد شاو
گفت:«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم!»
********************************************!
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:آقای شاو
! وقتی من شما
را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد : بله !
من هم هر وقت
شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
No comments:
Post a Comment